فریبا شش بلوکی

فریبا شش‌بلوکی


بانو "فریبا شش‌بلوکی" شاعر ایرانی است.
کتاب "شعر شبانه"، نخستین مجموعه شعر وی است، که چاپ و منتشر شده است. کتاب "شعر غریبانه"، دومین مجموعه‌ای اوست.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[زنی را...]
زنی را می‌شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بيم از سفر دارد

زنی را می‌شناسم من
که در يک گوشه‌ی خانه
ميان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق می‌خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدايش خسته و محزون
اميدش در ته فرداست

زنی را می‌شناسم من
که می‌گويد پشيمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لايق آن‌ست

زنی هم زير لب گويد
گريزانم از اين خانه
ولی از خود چنين پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می‌زند شانه؟

زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می‌گريد و گويد
به سينه شير کم دارد

زنی با تار تنهایی
لباس تور می‌بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می‌خواند

زنی خو کرده با زنجير
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اين‌ست
نگاه سرد زندانبان

زنی را می‌شناسم من
که می‌ميرد ز يک تحقير
ولی آواز می‌خواند
که اين است بازی تقدير

زنی با فقر می‌سازد
زنی با اشک می‌خوابد
زنی با حسرت و حيرت
گناهش را نمی‌داند

زنی واريس پايش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می‌کند مخفی
که يک‌باره نگويندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می‌شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می‌خندد و گويد
که دنيا پيچ و خم دارد

زنی را می‌شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می‌خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سينه‌اش دارد

زنی می‌ترسد از رفتن
که او شمعی‌ست در خانه
اگر بيرون رود از در
چه تاريک است اين خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره‌ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لايی لالایی

زنی را می‌شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گريه
که او نازای پر درد است

زنی را می‌شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم‌هايش همه خسته
دلش در زير پاهايش
زند فرياد که بسه

زنی را می‌شناسم من
که با شيطان نفس خود
هزاران بار جنگيده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خنديده

زنی آواز می‌خواند
زنی خاموش می‌ماند
زنی حتی شبانگاهان
ميان کوچه می‌ماند

زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده ديگر
جنينی در شکم دارد

زنی در بستر مرگ است
زنی نزديکی مرگ است
سراغش را که می‌گيرد
نمی‌دانم؟
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می‌ميرد

زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می‌گيرد

زنی را می‌شناسم من.
دیدگاه ها (۰)

سمیرا عکاشه

فریده ابلاغیان

محمود فتوحی رودمعجنی

فیروزه برازجانی

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط